منطقیاش این بود که قوی باشم، همانطور که تا لحظهی آخر قوی بودم. اما درست در همان لحظهی آخر، همان لحظهای که مامان مرا محکم به خودش فشرد و گفت مواظب خودت باش، درست توی همان لحظه چشمانم پر از آب شد. بعد آب هایش دانهدانه ریخت پایین و تمام بایبای کردنهای مرا اشکی کرد...
برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 159