وقتی از حوزهٔ کنکور خارج شدم در عین دلهره زندگی بهم لبخند میزد. حالم خوب بود و مدام از خودم میپرسیدم: «اوه دختر! واقعا تمام شد؟ کابوس کنکورسراسری۹۶ تمام شد؟» و این «از خودپُرسی» تا چند روز ادامه داشت. هیچ باورم نمیشد کابوس کنکور و کتابهای تست و قلمچی به پایان رسیده، هیچ باورم نمیشد که خلاص شدم از همهٔ فشارهایی که تا آن روز موجبات درماندگی روحم را فراهم کردهبود. و همزمان با این حسِ رهایی، دلهرهٔ عجیبی به جانم افتاد و دلیلش چیزی نبود جز نتیجه. تا قبل از آزمون من به نتیجه فکر میکردم اما بعد از آن به عمق فاجعهاش پی بردم! ادامه مطلب, ...ادامه مطلب
بعد از یک ساعت کلنجار رفتن بینتیجه با قلم و دفتر و اکتفا کردن به تکبیت «هر بار تو خندیدی در من غزلی گل کرد/ یک لحظه نگاه تو زانوی مرا شُل کرد»، دفتر را پرت کردم روی میز (بله در همین حد بیاعصاب) و آمدم پشت سیستم. پوشۀ صد در صد دلخواه آهنگهای قدیمی را باز کردم. حمیرا و عارف و شهره و منصور و سپیده و شبپره و مهستی و هایده و کلا جمیع گذشتگان و درگذشتگان و زندگان آن زمانها شروعکردند به خواندن. ه,تابستان ...ادامه مطلب