بچهها این دختری که توی نقاشی من میبینید، حریر است. حریر اینروزها خودش را در اتاق آبی یواشش قرنطینه کرده؛ لپتاپ را میگذارد روی زانوهایش و فرندز میبیند، کتاب میخواند، دفتر نقاشیاش را خطخطی می, ...ادامه مطلب
جمعه لحظهٔ شنیدن خبر ساعت، نه و نیم صبح را نشان میداد. با چشمهای خوابآلوده رفتم سراغ گوشیام. سیم شارژر را جدا کردم، به اپن آشپزخانه تکیه دادم و وارد برنامهٔ اینستاگرام شدم. اولین عکسِ جلوی چشمانم, ...ادامه مطلب
قبلترها که هنوز وارد بیان نشدهبودم، خوانندۀ خاموش بانو ف تک نقطه، آووکادو، مترسک، هولدن، آبو و پلاک هفت بودم. بدون اغراق تنها دلخوشی اون روزهای من خوندن پستهای این دوستان گل بود. میخوندمشون و با تکتک پستهاشون زندگی میکردم. با شادیهاشون شاد میشدم و با غصههاشون، غمگین. ولی همۀ اینها در سکوت بود. روزهای زیادی گذشت تا اینکه بالاخره یک روز تصمیم گرفتم از این خاموش بودن در بیام و وارد دنیای,گذشت ...ادامه مطلب