موقت خواهد بود...

متن مرتبط با «گرفت» در سایت موقت خواهد بود... نوشته شده است

خیلی دلم گرفته از خیلیا...

  • انگار برای آدم‌های امروز محبت زیاد، زیادی‌ است. یا ژست خدایی برایت می‌گیرند یا فکر می‌کنند چیزی از آن‌ها می‌خواهی و یا عاشق‌شان شده‌ای! و تو را پشیمان می‌کنند از آنچه درون توست؛ پشیمان از تمام دوست‌داشتن‌ها و نگران بودن‌ها و به یادشان بودن‌ها. اصلا همان بهتر که بگذاری در غرور بی‌خاصیت‌شان بپوسند. همان بهتر که چمدانی ببندی و همراه سهراب بروی به شهر پشت دریاها... پی‌نوشت اول: یک‌بار که پیام ناشناس را باز کردم عزیزی گفت "همیشه مهربون بمون" و من قول دادم که بمانم. بعد از آن هر وقت خواستم بزنم زیر کاسه کوزه‌ی مهربانی‌هایم یاد حرف او افتادم. بغضم را فرو بردم و کاسه کوزه‌ها را سالم نگه داشتم. و چقدر سخت بود؛ و چقدر سخت است... پی‌نوشت دوم: دلم برای بعضی از رفقای وبلاگی تنگ شده. برای آن‌ها که معرفت‌شان آدم را به زندگی امیدوار می‌کرد؛ مثلا اسکافیلد، الیوت، الناز و... . کجایید شماها؟, ...ادامه مطلب

  • اعصابِ زخمِ معده گرفته!

  • مثل زخمی که سمباده بکشند رویش، اعصابم درد می‌کند! درمان آدمی که اعصابش درد می‌کند چیست؟, ...ادامه مطلب

  • نتایجی که جانمان را گرفت و عاقبت آمد! :/

  • از الان می‌تونین منو دانشجوی ادبیات صدا کنین :)) کار خدا رو ببین؟ تولد یک سالگی وبلاگم بود و همچین کادویی دریافت شد! اصن به به :)),نتایجی,جانمان,گرفت,عاقبت ...ادامه مطلب

  • امون از اونایی که میگن، شهیدتون چقدر گرفته؟

  • همواره در حیرتم؛ حیرت از کوته‌فکری عده‌ای جاهل که جهالت‌شان را با رنگی از نخوت بر صفحات مجازی‌ نقش‌کرده و گمان می‌کنند تعداد لایک‌ها نشان‌دهندۀ حقّانیت سخنِ دون‌شان است؛ جاهلان فرومایه‌ای که این‌روزها حسابی بازار یاوه‌گویی‌های‌شان داغ است و اسبِ سرکش زبان‌شان در حال تازیدن؛ منتشرکنندگان جملاتی از قبیل: «مگه ما بهشون گفتیم برن مدافع حرم بشن؟»، «پولشو می‌گیرن»، «خود سوری‌ها و عراقی‌ها دارن تو کانادا,اونایی,میگن،,شهیدتون,گرفته؟ ...ادامه مطلب

  • مثل خرگوشی که دورش را یک تُن هویج گرفته باشد خوشحالم!

  • کارنامه را گذاشتم جلوی پشتیبان و گفتم: - خانم پشتیبان‌نژاد؟ - بله؟ - با این وضعیت، من ادبیات بابلسر قبول میشم؟ - خودت چی فکر می‌کنی؟ - نمی‌دونم. شما بگین چهرۀ جدی‌اش ناگهان باز شد و با لبخند گفت: - معلومه که قبولی! و فضای آن دفتر کوچک برای پرواز کافی نبود... , ...ادامه مطلب

  • رمز به معدود دوستانی تعلق خواهد گرفت.

  • برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب

  • 6- خدایا می دانم این روزها دست لحظات زندگی ام را گرفته ای...

  • خودم جان؟! خسته نباشی عزیزم. امروز برایمان یک روز خوب را رقم زدی. امروز خوب بود چون من تو، جهانم، اتاقم و شعر تازه سروده ام را بسیار دوست داشتم. امروز یک روز خوب بود چون صبح زود بیدار شدم. پنجره را باز کردم. هوای سرد و پاییزی سرصبح سرک کشید به ایوان زندگی ام و همزمان صدای پرنده های رویِ درختِ کنارِ پنجره، تمام اتاق را پر کرده بود. من به گل کوچکم کمی آب دادم. او انگار کمی بزرگ تر از دیروز بود. با ناردونه به مدرسه رفتیم. درست است که او از "س" سلام تا "ی" خداحافظی یک ریز حرف می زند و من هر صبح مجبورم چهل دقیقه ی تمام به حرف هایش گوش بدهم اما وقتی به این فکر می کنم که, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها