۱. دید و بازدیدهای عید هرسال کمتر میشود. نمیدانم از اینکه میهمانهای زیادی نمیآیند و از پذیراییشان معاف میشوم خوشحال باشم یا از اینکه دیگر مثل قدیم عیدها پرشور نیست، دلم بگیرد. ۲. بالاخره مقاومت, ...ادامه مطلب
چیکار کنیم حسهای خوب کوچولو کوچولو بیاد سراغمون؟ واسه بچهها شکلک در بیاریم و بهشون لبخندهای گنده بزنیم! شما هم یهدونه بگین. :)), ...ادامه مطلب
صبح بود و جاده چالوس را با مهستی و هایده میگذراندیم. در کاپشنم فرو رفته بودم و خیره به زیباییهای اطراف، به این فکر میکردم که چقدر دلم میخواهد برگردم به دههٔ هفتاد؛ به روزهایی که با عمو و عمه پوستر, ...ادامه مطلب
من: وای یا ابالفضل رو توری پنجره یه زنبوره بابا میره برش میداره میندازه بیرون و میگه: دیگه نیست! :)) پ ن: مهندسین و کامپیوتردانان گرامی! کمک کمک :(( نور مانیتورم چرا کم و زیاد میشه؟ وقتی مثلا یه عکس تیره یا یه صفحۀ تیره باز میشه نور مانیتور کم میشه، بعد وقتی یه صفحه سفید یا روشن باز میشه اینم نورش به حالت طبیعی در میاد! کاش نگید مشکل از کارت گرافیکه و باید برم عوضش کنم! :| هست ینی؟ >_< ,لحظات,کوچک,زندگی ...ادامه مطلب
مشاور کیست؟ مشاور کسی است که وقتی می گویی ادبیات دوست دارم با تاسف نگاهت می کند و برایت نسخۀ دبیری و آموزش ابتدایی می چیند و می گوید تو این سن ممکنه به ادبیات علاقه داشته باشی ولی وقتی وارد زندگی بشی می فهمی من چی میگم. برو معلم شو و بعد به هرچی که دوس داری برس. دانشگاه های دور هم نزن چون به هرحال د, ...ادامه مطلب
تا بعد از کنکور و شاید کمی بعدترش نیستم مراقب خودتون و دلاتون باشین :) یاعلی ❤ عکس: حریر. خرداد 1396, ...ادامه مطلب
اول خرداد. من. پنجرۀ اتاق. صبح خنک بهاری. درخت انار. درخت انگور. بوتۀ گل سرخ. آسمان نقرهگون. نمِ نرم و نازک باران سرصبح. هوای پاک. جیغ و جار گنجشکها. صدای پای آب. نسیم. شیرعسل داغداغی که با شیر گاو مادربزرگ و عسل کندوهای بابا درست شده و... زندگی،, ...ادامه مطلب
روزی که مرگِ من، نفسِ درد کسی را بند بیاورد، من آن روز یک بار دیگر از شادی خواهم مرد. این صبح ارزش چنین پایانی داشت :) سایت اهدا این پست آقاگل عزیز را حتما بخوانید :) , ...ادامه مطلب
خودم جان؟! خسته نباشی عزیزم. امروز برایمان یک روز خوب را رقم زدی. امروز خوب بود چون من تو، جهانم، اتاقم و شعر تازه سروده ام را بسیار دوست داشتم. امروز یک روز خوب بود چون صبح زود بیدار شدم. پنجره را باز کردم. هوای سرد و پاییزی سرصبح سرک کشید به ایوان زندگی ام و همزمان صدای پرنده های رویِ درختِ کنارِ پنجره، تمام اتاق را پر کرده بود. من به گل کوچکم کمی آب دادم. او انگار کمی بزرگ تر از دیروز بود. با ناردونه به مدرسه رفتیم. درست است که او از "س" سلام تا "ی" خداحافظی یک ریز حرف می زند و من هر صبح مجبورم چهل دقیقه ی تمام به حرف هایش گوش بدهم اما وقتی به این فکر می کنم که, ...ادامه مطلب