غرض رنجیدن ما بود از دنیا، که حاصل شد...

ساخت وبلاگ

نشسته‌ام روی تخت و به صدای شُرشُر باران گوش می‌دهم. بعد از مدت‌ها میل نوشتن به سراغم آمده؛ میلی که مدت‌هاست در من به سوسوی ضعیف ستاره‌ای در دورترین نقطهٔ آسمان می‌ماند. خسته‌ام؟ به‌گمانم آری! نه‌تنها دست و دلم به نوشتن نمی‌رود، که خیلی‌وقت‌ها حتی دست و دلم به زندگی‌کردن هم نمی‌رود. روزها یکی پس از دیگری می‌آیند و می‌روند، غم‌ها در جانم رسوب می‌کنند، رنج‌ها دانه‌دانه از راه می‌رسند و من هم در این میان سعی می‌کنم زنده بمانم. البته شاید بهتر است بگویم در این روزگار رنجور، کسی کنار من است که زنده نگه‌ام می‌دارد. انگار در شهری ویران که خانه‌هایش خاکستراند و صدای شیون زنان و نالۀ کودکان می‌آید، در شهری که چهره‌ها رنج کشیده‌اند و کمر مردان تا شده، خانۀ کوچک و گرمی دارم؛ خانه‌ای با پنجره‌های رنگی که وقتی واردش می‌شوم و در را می‌بندم، همۀ صداها، تصویرها و عطرهای ناخوشایند، محو و نابود می‌شوند و ناگهان عطر یاس می‌پیچد و صدای آرام پیانو. یک لبخند میان یک‌عالمه غم. و این خاصیت زندگی است؛ چراکه هیچ‌گاه سراسر رنج و اندوه یا سراسر شادی و شکوه نیست. اشک‌ها و لبخندها و ازدست‌دادن‌ها و به‌دست‌آوردن‌ها همیشه در کنار هم‌اند. این را خوب ‌می‌دانم و تنها حقی که در این روزهای تلخ برای خودم قائلم رنجیدن از دنیایی است که وزن زیادش روی قلبم سنگینی می‌کند. همین.


پی‌نوشت اول: ما بی‌شما خسته‌ایم، شما بی‌ما چگونه‌اید؟ احوالتان روبه‌راه است؟ چقدر دلم برایتان تنگ شده...

پی‌نوشت دوم: از لطف عزیزانی که مرا به چالش‌های مختلف دعوت کردند، ممنونم. عذر می‌خواهم که رغبت و شوقم به نوشتن در وبلاگ تا این اندازه فروکش کرده و نتوانستم چیزی بنویسم. به بزرگواری خودتان ببخشید. امیدوارم که در آینده راهی برای جبران باشد. 

موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 203 تاريخ : سه شنبه 11 آذر 1399 ساعت: 15:31