شب است، در همه دنیا شب است، در من شب

ساخت وبلاگ
خب من برات حرف میزنم :) 

شهریور که میاد یاد تمام کارایی می افتم که باید تو تابستون انجام میدادم و ندادم.. یاد تمام بیرون رفتنایی که نرفتم.. کتابایی که نخوندم.. پارکایی که نرفتم.. خوشحالی هایی که نکردم و و و 

شهریور که میاد انگار زمان شروع میکنه به دوییدن.. با سرعت هرچه تمام تر میره جلو و با یه پوزخند گوشه لبت بهت نگاه میکنه و میگه" هیچ کاری نتونستی بکنی آخر سر" 

چقدر بدم میاد از پوزخندش -_- دلم میخواست منم میتونستم مثه اون سریع بدوم و بهش برسم و حالا من با پوزخند بگم" دیدی منم سریعم؟ دیدی میتونم به کارام برسم؟" 

شهریور که میاد یاد تولدا و کادوها میافتم! عاخه کلی تولد تو این ماه داریم. رسما جیبمون خالی میشه :| 

میدونی این شهریور برام فرق داره! عاخه پسردایی‌ای که ۱۳ سال منتظرش بودیم قراره به دنیا بیاد :) 

حالا از مهر بگم! نمیدونم خوشم میاد یا نه! نمیدونم از هوای ابری خوشم میاد یا نه! ولی میدونی چیه ؟ فک کنم از هوای ابری و بارونی وقتی خوشم میاد که درسی نداشته باشم و بتونم با خیال راحت وقتی صدای برخورد قطره‌های بارون به پنجره اتاقم رو میشنوم، کتابامو ببندم و همونجوری بدون پوشیدن لباس گرم برم زیر بارون :) یا بتونم برم بیرون و زیر بارون قدم بزنم :) البته میدونی قدم زدن توی برف خیلی لذت بخش تره به نظرم :) 

وقتایی که کلی درس سرم ریخته و وقت سر خاروندن ندارم و چند شب هم میشه که درست حسابی نخوابیدم واقعا هوای ابری و بارونی برام مزخرف میشه! چون علاوه بر اینکه نمیتونم ازش حس خوبی بگیرم؛ تمام حسای غمگین بهم هجوم میارن و دلم میخواد که فقط بخوابم! میدونی چیه ؟ من وقتایی که ناراحتم میخوابم! فقط خواب میتونه آرومم کنه :) میرم تو دنیای خیال و واس خودم میگردم‌ :) 

حرف بزن، ابر مرا باز کن...

این حست به شهریور رو منم دارم و اتفاقا امشب داشتم بهش فکر می کردم... قبل اومدن تابستون کلی برنامه می چینیم و وقتی به تابستون میرسیم هیچ کاری نمی کنیم... تهش هم حس آدمی رو داریم که می خواست بره سفر و هی می گفت فردا میرم فردا میرم و آخرش هم تعطیلات تموم شد و نتونست بره...

ولی همینکه این روزا دغدغه های کمتری نسبت به مهر و درس و امتحان داریم بازم جای شکرش باقیه...

یادم اومد 14 شهریور تولد پرستوئه و 29 شهریور تولد دایی! 20 هم تولد میم.ر! یادم باشه بهشون تبریک بگم :)

برای به دنیا اومدن پسر داییت خوشحالم آنه! جدی ^_^ امیدوارم صحیح و سالم به دنیا بیاد :)

:: هوممم...راه رفتن تو برف هم زندگیه... قدم برداری و خرچ خرچ برف زیر پات بره پایین... برف خیلی آرامش میده به آدم...

:: خواب تو وقت ناراحتی خیلی خوبه... امیدوارم روزای ناراحت زندگیت خیلی کم باشه آنه...

قراربود من حرف نزنم نه؟ ولی یه عالمه زدم...!

میدونی؟ تو از اونایی هستی که یه روز باید ببینمت و محکم بغلت کنم و درِ گوشت بگم: مرسی که تو روزایی که حالم جدا بد بود با کامنتای یهوییت لبخند به لبم آوردی. مرسی که امشب برام حرف زدی. مرسی که وقتی نبودم و جز لیلا کسی حالمو نپرسید برام کامنت گذاشتی... رفیق... ممنون بابت بودنت دخترک بامعرفت :*

موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 164 تاريخ : جمعه 10 شهريور 1396 ساعت: 23:38