یعنی من نباید یک رفیق پایه با علایق مشترک و در دسترس داشتهباشم که فردا دستش را بگیرم ببرمش پارک جنگلی و هی جنگل را متر کنیم و هی جاهای جدید و زیبا کشف کنیم و خوش بگذرانیم؟ یعنی من نباید یک رفیق پایه با علایق مشترک و در دسترس داشتهباشم که بینمان تعارفهای مسخره و حالبههمزن نباشد و بشود به دور از "کلاسگذاشتنها" و "وای لباسم کثیف میشهها" بنشینیم روی کندهی درخت و چای داغ بخوریم با قند؟ یعنی باید عید را تنها در خانه بگذرانم و سرم گرم دید و بازدیدهای از سر تکلیف باشد؟ و هی به همه بگویم که چرا ادبیات را انتخاب کردم؟
خدایا لطفا یکی از این رفیقهایی که گفتم را صاف بینداز وسط زندگیام که بشود باهم بزنیم به دل طبیعت و عمرمان میان این دیوارهای سرد هدر نرود. باتشکر!
پینوشت: در پست موقتی که برداشته شد، یکی از دوستان پیشنهاد برگزاری مراسم پرفیض "صندلی داغ" را داد. موافقید؟ یا چی؟
برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 148