باهاردشت...

ساخت وبلاگ

نشسته‌ام توی ایستگاه و هرچند دقیقه یک‌بار حواسم پرت قطار‌هایی می‌شود که می‌آیند و به سرعت از مقابل دیدگانم می‌گریزند. نه تنها قطارها که مردم هم عجله دارند؛ مردمی که چمدان به دست سراسیمه به این سو و آن‌سو می‌روند و خدا می‌داند در دلشان چه می‌گذرد. من اما ز غوغای جهان فارغ، ساکت و آرام نشسته‌ام روی یکی از صندلی‌های قدیمی ایستگاه و از هوا لذت می‌برم. هوا خوب هوایی است؛ کمی آفتاب دارد در خودش، کمی نسیم، کمی بوی باهار.
اگر یکی از این مردمِ در تب و تاب بیاید و بنشیند روی صندلی کنار من و بپرسد: 《در این لحظات پایانی سال به چه فکر می‌کنی؟》 می‌گویم: 《به سوال کلیشه‌ای امسال چگونه گذشت؟》 نود و شش یکی از پرفراز و نشیب‌ترین سال‌های عمر من بود؛ یک سال پر از تجربه‌های جدید! خلاص شدن از مدرسه، کنکور و استرس نتیجه، دیدن فیلم‌های زیاد و خواندن کتاب‌های خوب، قبولی در رشته‌ی صد در صد دلخواه، دانشجو شدن، دل‌کندن از خانه و خانواده و رفتن به یک شهر جدید، تجربه‌ی زندگی خوابگاهی، تجربه‌ی دیدارهای وبلاگی و دیدن رفقایی که هرچقدر هم بدانند تا چه اندازه برایم عزیزند باز هم نمی‌دانند تا چه اندازه برایم عزیزند؛ این‌ها بخشی از اتفاقات این سال است. و من خیلی از اولین‌ها را در نود و شش تجربه کردم؛ رفتن به تهران، مترو سواری، خوردن قهوه، کتاب هدیه گرفتن، دیدن شاعرانی که فکر دیدنشان هم روزگاری از ذهنم عبور نمی‌کرد و... . نه که اتفاقات تلخ و ناراحت کننده نداشته باشد اما وقتی می‌گویند "سال نود و شش" لبخند می‌زنم و این یعنی دوستش داشتم این نود و ششمین پسر خورشید را...
خب! به گمانم وقت رفتن رسیده. چه زود! از دور صدای آمدن قطار می‌آید. ساک کوچکم را به دست می‌گیرم و منتظر می‌ایستم. قطار از راه می‌رسد‌ و مردم به سمتش هجوم می‌برند. صدای خنده می‌آید، صدای گریه‌ی کودکان، صدای خیر پیش گفتن و خداحافظی. آرام قدم برمی‌دارم. میان جمعیت، فارغ از تب و تاب دنیا، با یک دنیا امید و انگیزه وارد قطار می‌شوم. کنار در می‌ایستم و ایستگاه را از نظر می‌گذرانم تا برسم به آن دو صندلی کنار ستون. جایی که نود و ششمین پسر خورشید، دست در دست پیرزنی سپید‌موی نشسته تا یک رفتن دیگر را رقم بزند. برایش دست تکان می‌دهم. لبخند می‌زند. لبخند می‌زنم. اگر خدا بخواهد نود و هفت را هم مثل تو جاودان می‌کنم پسر! و قطار حرکت می‌کند، قطار شماره‌ی نود و هفت به مقصد باهاردشت...

تشکر نوشت: خدایا ممنون که فرصت دادی تا یک‌سال دیگر نفس بکشیم و زندگی کردن را بیشتر بلد بشویم. خدایا از اینکه هنوز زنده‌ایم و می‌توانیم کنار عزیزانمان باشیم ممنون. خدایا ما خیلی دوستت داریم.

باهار نوشت: سال نو مبارک بهترین‌ دوست‌جان‌های دنیا ♡
موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 144 تاريخ : چهارشنبه 8 فروردين 1397 ساعت: 12:33