یک شب بارانی در روستا...

ساخت وبلاگ

دیگ بزرگ شله‌زرد یک گوشهٔ هال روی اجاق است و عطر گلاب و زعفران همه‌جا را برداشته. خانم‌ها نشسته‌اند دور خانه و سورهٔ الرحمن می‌خوانند. تعدادشان از ده تجاوز نمی‌کند و هر چند دقیقه یک‌بار همگی با هم زمزمه می‌کنند «لا به شیء آلائک رب اکذب». آمده‌ام توی اتاق. دراز کشیده‌ام و حالم خوب... نیست! هجوم افکار این روزها معده‌ام را می‌سوزاند و مدام به این فکر می‌کنم که: «چرا؟»


پی‌نوشت اول: دعا کردم برای همه. :)

پی‌نوشت دوم: یه لینک گلستان‌خوانی هست اون گوشه؟ تغییرش دادم. دوست‌داشتین باهام همراه شین که بخونیم کنار هم. وقفهٔ طولانی هم افتاد ولی سعی می‌کنم جبران کنم.

موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 123 تاريخ : چهارشنبه 30 آبان 1397 ساعت: 1:05