دردی که مثل خوره روح را می‌خورد...

ساخت وبلاگ

من سر نوشتن خیلی با خودم درگیرم. هربار که شروع به نوشتن داستان می‌کنم، انگار یک سطل آب یخ روی خودم می‌ریزم. ناامیدی تمام وجودم را در خود مچاله می‌کند و حس می‌کنم هرچه رشته‌ام پنبه شده است. به خودم می‌گویم من که عرضهٔ نوشتن یک داستان کوتاه خوب را ندارم و نمی‌توانم سر و تهش را خوب هم بیاورم، من که هیچ نگاه تازه و نویی به اتفاقات پیرامونم ندارم و همه‌اش از یک‌مشت کلیشه می‌نویسم، چرا باید دلم بخواهد نویسنده شوم؟ چرا یک مشت اراجیف چاپ کنم و ادعای چیزی‌بودن کنم درحالیکه هیچ‌چیز نیستم؟ اگر قرار است یکی مثل باقی زردونارنجی‌نویس‌های امروزی باشم، اصلا چرا باشم؟ 

پیش‌تر، وقتی تازه آرزوی نویسندگی داشت در من شکل می‌گرفت، قصد داشتم از امید بنویسم، از رنگ، از زیبایی‌ها... اما از آن‌ روزها دورم و حالا برای خودم امید چندانی نمانده چه رسد به اینکه بخواهم به بقیه امید بدهم. انگار تنها برگ برنده‌ام را از دست دادم. می‌خواستم بنویسم در تاریک‌ترین لحظه‌ها امید داشته باشید اما خودم دیدم شب آمد، شب ماند، و هنوز هم شب است. می‌خواستم بنویسم حتی اگر دلت را شکستند بازهم مهربان بمان اما خودم دیدم که آدم‌ها چطور قلبت را تکه‌تکه می‌کنند و پشیمانت می‌کنند از هرچه مهربانی و لطف. این‌ها را دیدم و از آن به بعد نوشتن سخت شد. من مرگ عشق را دیدم، مرگ انسانیت را، مرگ مهربانی را، و از آن به بعد نوشتن سخت شد‌. من دیدم آدم می‌تواند همهٔ عمرش را بدود و تلاش کند و باز هم به‌جایی نرسد و از آن به بعد نوشتن سخت شد. انگار یک‌مشت طلا داشتم و وقتی مشتم را باز کردم دیده‌ام همه‌شان بدلی بودند و سیاه شدند و دیگر دارایی ارزشمندی ندارم تا با آن‌ها برای دیگران کاری کنم. 

حالا وقتی می‌نشینم و قلم به دست می‌گیرم در جعبهٔ جادویی ذهنم هیچ‌چیز تازه‌ای برای گفتن نیست؛ مثل دیشب که به خودم قول دادم داستان کوتاهی بنویسم و نوشتم و هیچ‌چیز تازه‌ای نداشت. بغض کردم و با لبخند به کلماتی که نوشتم نگاه کردم. این اتفاقی نبود که انتظارش را داشتم. این نتوانستن در برنامه‌ریزی‌های من نبود. پیامکی را که چندوقت پیش یک‌نفر برایم فرستاد به‌خاطر آوردم. عجیب به حال و روز منِ این‌روزها شباهت داشت: «تا که از جانب معشوقه نباشد کششی/ کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد...»

موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 143 تاريخ : جمعه 5 ارديبهشت 1399 ساعت: 22:42