امروز را به دو بخش میشود تقسیم کرد:
بخشِاول، کلاس و اوضاع کسل کنندهاش و بادکنکهای رنگی و کیک فارغالتحصیلی خوشمزهمان و کلی عکس یادگاری.
بخشدوم، رفتن به ساحل با هانی و مبین و نیلو و حنا و فاف، هوای ابری و بوی ماسههای بارانخورده را به ریه کشیدن و شنیدن نغمهسرایی امواج و جیغجیغ مرغابیانِ عاشق، قدم زدن در امتداد ساحل و بعد از آن نشستن روی سنگها و خوردن ناهارِ دانشآموزطوریمان؛ یعنیپیتزا و نوشابه و... .
و به همین راحتی این دفتر به پایان رسید؛ دفتر صبحها 6 صبح از خواب برخاستن و با چشمانی خسته راهی مدرسه شدن. سرکلاس نشستن و زنگتفریح و اجازه خواستن از دبیر و گوشدادن به دستورات مدیرمدرسه. انتظار برای خوردن زنگِ خروج. دروغ چرا اندکی دلم گرفته اما این دلگرفتگی در کنار ذوق اتمام این زالوی چندش آور هیچ به چشم نمیآید. من جدا خوشحالم :)
پ ن: جایزه حسودانه ترین کامنت هفته هم تعلق می گیرد به :
کلا حسودیم شد به اینکه راحت به ساحل دسترسی دارین شماها...
مگه شماها چی تون بهتر از ما بوده که این نعمت رو خدا بهتون داده؟ والا:)))
عرضم به حضور منورتان که خلاصه ما همچین بندگان برگزیده ای هستیم. دلتان به شدت آب :دی
برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 145